شدم رسوا که می بینم توام دیوانه میخواهی
به شمعت سوزم و دانم توام پروانه می خواهی
نیم عاقل نیم عاشق کیم هیچم تو آگاهی
که گاهی آشنا خواهی گهی بیگانه می خواهی
کجا پویم کرا جویم همی دانم همی گویم
که خود مجنون و لیلا یی مرا افسانه میخواهی
تو هستی درد و درمانم تویی سرمایه ی جانم
مرا ای گنج پنهانم چرا ویرانه میخواهی
توهستی خواستم ای آرزوی من که را خواهم
بگو از من چه می خواهی اگر رندانه میخواهی
نویسنده: بیقرار(سه شنبه 86/9/27 ساعت 7:54 عصر)